محل تبلیغات شما



اعظم من، 

دوستت دارم و خواهم داشت

اما تصمیم گرفتم تا مدتی  شاید هم همیشه دیگر  اینجا برای تو ننویسم

نمی دانم تا کی شاید  دلم طاقت نیاورد و حرف های روی کاغذم را دوباره اینجا نوشتم

ولی الان تصمیم دارم ننویسم

چون به من ثابت شده که به من خیانت کردی

دیگر برای کسی که عشقش را به این راحتی فروخت در اینجا نمی نویسم

عشق من ارزشمند بود اما تو آن را قدر ندانستی

و به یه او و یه PR و فروختی

ولی یادت باشد با من چه کردی در روزگاری که  پر از غم و اندوه هستی

این روزها که سراسیمه به فکر رفتن و نزدیک شدن به او هستی، حق داری مرا یاد نکنی

چون جایگزینی از من در دلت یافته ای

اما چندین سال خواهد گذشت تا بفهمی که من که بودم و با زندگیت چه کردی

من مثل کسی بودم که دستانش را گذاشت تا تو پاهایت را روی دستانش بگذاری و از دیوار بالا رویوقتی از دیوار بالا رفتی یادت رفت پاهایت را روی دستان که گذاشته بودی و با سرعت از او دور شدی.و او ماند و یک دیوار و کسی که وقتی به بالای دیوار رسید او را رها کرد

در یکی از همین پست هام پیشبینی کرده بودم آیندتو تا الان همش درست از آب در اومده

فراموشت نخواهم کرد و مگر میشود کسی را که حتی بعد از خیانتش عاشقانه او را میپرستم فراموش کنم

اما

قسم خورده ام که تو را نمیبخشم هیچوقت

تو را دوست خواهم داشت اما نه این اعظمی که الان هست و هرشب با او حرف میزند.نه این اعظمی‌که اینقدر تغییر‌کرده

همان اعظمی که حاضر نبود اشکی از چشمان من سرازیر شود

دیگر از احساسم به تو اینجا نمی نویسم. می برم همه اینها را به درون دفتر مخصوصم

دیگر نمینویسم ای دردانه من از آن زلف پریشانت

ازآن چشم های عسلی زیبای دلفریبت

دیگر نمینویسم بعد از تو چه به روز من امد

دیگر از روزهای عاشقانه مان نمینویسم

دیگر نمینویسم که چقدر بوی ادکلنی که برای من گرفته بودی را دوس دارم و هر وقت دلم تنگ می شود آن را بو میکنم

دیگر از بی وفای قصه مان نمینویسم

دیگر از خواب هایم نمی نویسم

دیگر نمی نویسم به خاطر "او" به "من" چه کردی

دیگر نمی نویسم چه بی رحمانه مرا رها کردی

دیگر نمی نویسم چه بی رحمانه به گریه هایم خندیدی

و چه بی رحمانه صدای خنده هایتان خواب را از من ربوده بود

دیگر نمینویسم برای با تو بودن با چه چیزهایی جنگیده بودم

دیگر نمی نویسم هر روز فال حافظ میگرفتم ببینم چه می شود

دیگر نمی نویسم یوسف گمگشته من برنگشت

دیگر نمی نویسم چقدر تو را دوست دارم

دیگر نمینویسم که هر لحظه عمرم با یاد تو سپری شد

دیگر نمینویسم از آن خنده های زیبایت

دیگر نمینویسم از آن روزی که دستت را گرفتم

دیگر از آن کنار هواپیما و در آغوش تو نخواهم نوشت

دیگر از پارک نوش نخواهم نوشت

دیگر از ابیانه نخواهم نوشت

دیگر از تلکابین و اینکه چقدر ترسیدی نخواهم گفت

دیگر از دستت گرفتن هایم نخواهم نوشت

دیگر از آن چشمهایت و خنده زیبایت و اغوشت درکوچه های بعد از رستوران ایتالیایی نخواهم نوشت

دیگر از روزهای شنبه و یکشنبه سایت نخواهم نوشت

دیگر از دلتنگی های هر روزم نخواهم نوشت

دیگر نه عید را به تو تبریک می گویم نه تولدت را و نه ازدواجت را.

سکوت می کنم تا خدا روزی پاسخم دهد.

 

و یادت نرود چه کسی بود که پیشرفت تو را میخواست و باعث شد فرصت بروی و زندگیت عوض شد که اینطور با او بی معرفتی کردی. فرق من با تو این بود که در چین حتی فکر خیانت هم به سرم نمیزد ولی تو انجامش دادی.به تو وفادار بودم اما تو هیچ!

و کاش بیدار میشدم می دیدم همه این ها خواب بوده در حالی که تو بالای سر من نشستی

حیفناراحت نیستم از اینکه به من خیلی وقت ها دروغ گفتی از اینکه دیگه بهت نمیتونم اعتماد کنم ناراحتم

و تا اخر عمر نه می بخشم تو را نه فراموشت می کنم ولی همچنان  عاشقتم و دوستت دارم تا بی نهایت

 

من ، 25 دی 1398

 


دلم برای آن بعدازظهرهای یکشنبه لک زده است

تو کنار من بشینی پای کامپیوترت

من گاهی نگات کنم

تو لبخند بزنی

برم واست چای درست کنم

بیام جلوی کامپیوترت

حرف بزنیم

تو اون چشمای قشنگت زل بزنم

از من سوال بپرسی

من با هزار اشتیاف که انگار دنیا رو بهم دادن بیام هرچی میدونم بهت بگم

تو خنده کنی

و من عاشقانه ان خنده هات رو ببینم و در ذهنم بسپارم

بعد به من بگی برو نمازت رو بخون

من خنده کنم بگم چشم الان میرم

 


وقتی نمیخواد تو دنیات بمونه

ولش کن.

اگه اونقدر واسش مهم بودی می موند

شاید اولویت هاش چیزای دیگه شدن

شاید کس دیگه ای تو ذهنش هست!

ولش کن

شاید روزگاری بفهمه خیلی چیزها رو.

 

پینوشت: مدت های مدیدی است که ذهنم نمی تواندلعنت به من.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

برق صنعتی